امید عبث
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش
می برم تا که در آن نقطه ی دور
شست وشویش دهم از رنگ گناه
شست وشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بی جا و تباه
ناله می لرزد می رقصد اشک.....
آه که بگذار بگریزم من
از تو ای چشمه ی جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده لب و خونین دل
میروم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل.....