یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

کوروش کبیر

دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....


کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من


زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک


برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق


بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی


.........................ي سوال دارم؟
چرا بهم دروغ گفتي؟
چرا؟؟؟

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:کوروش,دختر,عاشق,برادر,نگاه,لیاقت,
  • عشق خواهر به برادرش

    یه روز از یه دنیا دیده پرسیدن بهترین کس زندگیه آدم آیا دوسته؟

    گفت نه، ممکنه یه روزی بره یا دعواتون بشه.

    گفتن پدر و مادر چطور؟

    گفت ممکنه از تو زودتر از دنیا برن.

    گفتن برادر چطور؟

    گفت میتونه باشه اما اگه قلبشو بشکنی دیگه تا آخر عمر قهره باهات.

    اما خواهر؟

    گفت اگه بذاره بره، اگه قلبشو بشکنی، حتی اگه بمیره دلش پیشته و همیشه دلتنگته.

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: شنبه 29 مهر 1391برچسب:برادر,قلب,دلتنگ,قهر,دنیا,دعوا,زندگی,ادم,دوست,
  • داستان واقعی

    خانمي با لباس کتان راه راه و شوهرش با کت وشلوار دست دوز و کهنه در شهر بوستن از قطار پايين آمدند و بدون هيچ قرار قبلي راهي دفتر رييس دانشگاه هاروارد شدند.

    منشي فوراً متوجه شد اين زوج روستايي هيچ کاري در هاروارد ندارند و احتمالاً اشتباهی وارد دانشگاه شده اند.

    مرد به آرامي گفت: مايل هستيم رييس را ببينيم.

    منشي با بي حوصلگي گفت:ايشان امروز گرفتارند.

    خانم جواب داد: ما منتظر خواهيم شد.

    منشي ساعت ها آنها را ناديده گرفت و به اين اميد بود که بالاخره دلسرد شوند و پي کارشان بروند، اما اين طور نشد.

    منشي که دید زوج روستایی دست بردار نيستند، تصميم گرفت برای ملاقات با رییس از او اجازه بگیرد و رییس نیز بالاجبار پذیرفت.

    رييس با اوقات تلخي آهي کشيد و از دل رضایت نداشت که با آنها ملاقات کند. به علاوه از اينکه اشخاصی با لباس کتان و راه راه وکت و شلواري دست دوز و کهنه وارد دفترش شده، خوشش نمي آمد.

    خانم به او گفت: ما پسري داشتيم که يک سال در هاروارد درس خواند. وي از اينجا راضي بود. اما حدود يک سال پيش در حادثه اي کشته شد. شوهرم و من دوست داريم بنايي به يادبود او در دانشگاه بنا کنيم.

    رييس با خشم گفت: خانم محترم ما نمي توانيم براي هرکسي که به هاروارد مي آيد و مي ميرد، بنايي بر پا کنيم. اگر اين کار را بکنيم، اينجا مثل قبرستان مي شود.

    خانم به سرعت توضيح داد: «آه... نه... نمي خواهيم مجسمه بسازيم. فکر کرديم بهتر باشد ساختماني به هاروارد بدهيم.»

    رييس لباس کتان راه راه و کت و شلوار دست دوز و کهنه آن دو را برانداز کرد و گفت: «يک ساختمان! مي دانيد هزينه ی يک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت و نيم ميليون دلار است.»

    خانم يک لحظه سکوت کرد.

    رييس خشنود بود.

    شايد حالا مي توانست از شرشان خلاص شود.

    زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: «آيا هزينه راه اندازي دانشگاه همين قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نيندازيم؟»

    شوهرش سر تکان داد.

    رييس سردرگم بود. آقا و خانمِ "ليلاند استنفورد" بلند شدند و راهي کاليفرنيا شدند، يعني جايي که دانشگاهي ساختند که تا ابد نام آنها را برخود دارد.

    دانشگاه استنفورد از بزرگترین دانشگاه های جهان، يادبود پسري که هاروارد به او اهميت نداد

     
    تن آدمی شریف است به جان آدمیت            نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    کوروش کبیر

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا