یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

بیشتر آرام و بی صدا باشید

هیچ چیز در طبیعت برای خود زندگی نمی کند رودخانه ها آب خود را مصرف نمی کننددرختان میوه خود را نمی خورندخورشید گرمای خود را استفاده نمی کند گل ، عطرش را برای خود گسترش نمی دهدنتیجه :زندگی برای دیگران ، قانون طبیعت است . . ......
سکه های پول همیشه صدا دارنداما اسکناس ها بی صدا هستندپس هنگامی که ارزش و مقام شما بالا میرودبیشتر آرام و بی صدا باشید . . ....
سطر ها بسیار موثر هستندچون به شما میفهمانند که :۱٫ نظم و ترتیب همیشه در اولویت است۲٫ سکوت معنی دار بهتر از کلمات بی معنی است . . ....
هرگاه میخواهی بدانی که چقدر محبوب و غنی هستی هرکز تعداد دوستان و اطرافیانت به حساب نمی آیند فقط یک قطره اشک کافیست تا ببینی چه تعداد دست برای پاک کردن اشک های تو می آید . . ....
در مسابقه بین شیر و گوزن ، بسیاری از گوزن ها برنده میشوند چون شیر برای غذا میدود و آهو برای زندگی پس” هدف مهم تر از نیاز است “...
یک جمله فوق العاده ، که در هر ایستگاه اتوبوس ژاپنی نوشته شده است اتوبوس متوقف خواهد شد ، اما شما پیاده روی به سمت هدف را ادامه دهید . . .... . . ....
من نمی‌گویم که ١٠٠٠ شکست خورده‌ام.من می‌گویم فهمیده‌ام ١٠٠٠ راه وجود دارد که می‌تواند باعث شکست شود . . .(توماس ادیسون)...
این روزها همه ترس از دست دادن آبروی خود را دارند اما به سادگی آبروی دیگران را می برند . . ....
وقتی در وضعیت خوبی هستید ، یک اشتباه را یک ُجک در نظر میگیرید اما زمانی که در وضعیت بدی قرار دارید ، حتی از یک ُجوک ناراحت میشوید و اشتباه میپندارید . . ....
مواظب کلماتی که در صحبت استفاده میکنید باشیدآنها شاید شما را ببخشند ، اما هرگز فراموش نمیکنند . . ....
از گوش دادن به سخنان دشمنانتان غافل نباشید آنها اشتباهات شما را به خوبی بیان میکنند !(شکسپیر)...
به منظور موفقیت تمایل شما برای رسیدن به موفقیت ، باید بیشتر از ترس از شکست باشد . . ....
اگر شما برای انجام کاری که باید انجام بدهید ، راهی پیدا کردید آن را انجام خواهید داد در غیر این صورت ، یک بهانه برای انجام ندادن پیدا کردید . . ....
“مدارا”بالاترین درجه قدرتو“میل به انتقام”اولین نشانه ضعف است . . ....

طوطی صحبت میکند ، اما اسیر قفس است اما عقاب سکوت میکند و دارای اراده پرواز . . ....
ما در زندگی آسایش را با کسانی داریم که با موافق هستند اما زمانی رشد میکنیم با کسانی که با ما اختلاف نظر دارند . . ....
اگر شما یک سیب بد طعم را خورده باشیدمیتوانید طعم یک سیب خوب را درک کنیدپس ، از تلخی های زندگی درس بگیرید تا بتوانید آن را درک کنید...
چیز هایی که از دست داده ای را به حساب نیاور چون گذشته هرگز برنمیگردد اما گاهی اوقات ، آینده میتواند چیزهایی که از دست داده ای را برگرداندبه آن فکر کن . . ....
اگر رنجی نمی بردیم هرگزمهربان بودن را نمی آموختیم . . ....
چنان زندگی کن که کسانی که تو را می شناسند، اما خدا را نمی شناسندبواسطه آشنایی با تو، با خدا آشنا شوند . . ....
دیشب که نمیدانستم برای کدام یک از درد هایم گریه کنم کلی خندیدم . . .(صادق هدایت)...
به کسانی که به شما حسودی میکنند احترام بگذارید !زیرا اینها کسانی هستند که از صمیم قلب معتقدند شما بهتر از آنانید

javahermarket

زبید خاتون و بهلول

بهلول هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد… پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: بهلول، چه می سازی؟
بهلول با لحنی جدی گفت: بهشت می سازم.
همسر هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت: آن را می فروشی؟!
بهلول گفت : می فروشم.
- قیمت آن چند دینار است؟
- صد دینار.
زبیده خاتون گفت : من آن را می خرم.
بهلول صد دینار را گرفت و گفت : این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.
زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.

بهلول، سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت : این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای !!!
وقتی زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.
صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت : یکی از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش!
بهلول، سکه ها را به هارون پس داد و گفت : به تو نمی فروشم !!!
هارون گفت : اگر مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.
بهلول گفت : اگر هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم!!!
هارون ناراحت شد و پرسید : چرا؟
بهلول گفت : زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی فروشم!

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:بهلول,دختر,باغ,بهشت,دینار,داستان,استقبال,زبیده خاتون,زیبا,رودخانه,هارون,عطر,
  • سگ حریص

    سگ که استخوانی را از یک آدم مهربان دریافت نموده بود با عجله به طرف کلبه پیرزن می دوید.

    و برای رسیدن به خانه باید از روی پل چوبی عبور می کرد.

    در حین عبور کردن در درون آب رودخانه تصویر خودش را دید اما او نمی دانست آن تصویر متعلق به خود اوست.

    او دید یک سگ پایین پل، استخوانی بزرگ در دهان دارد. استخوانی شاید بزرگتر از استخوان خودش. سگ حریص برای گرفتن استخوان به درون رودخانه پرید.

    سگ حریص به سختی و تلاش زیاد جان خود را نجات داد و از رودخانه بیرون آمد. حالا او دیگر استخوان خودش را هم نداشت چون آن را هم آب برده بود.

    بدین شکل سگ خیس تمام شب را گرسنه ماند.

    نادان همیشه از آز و فزون خواهی خویش خسته است.

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:نادان,حریص,سگ,خیس,استخوان,پیرزن,داستان,حکایت,رودخانه,داستان,داستان,
  • صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    بیشتر آرام و بی صدا باشید

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا