ديگر نمي خواهم تو را...
خاكستر اين بوستان يادم نمي آرد تو را
آتش زدم بر قلب خود ديگر نمي خواهم تو را
با بي كسان رفتي و من تنها شدم در بي كسي
اينك سكوت تلخ شب يادم نمي آرد تو را
با يك اشارت كردي و با يك حماقت خر شدم!
آن شب ميان غنچه ها گفتي نمي خواهم تو را
آن شب به تو گفتم چرا ؟گفتي برو ديگر نيا
گفتم كه چه؟ گفتی برو ديگر نمي خواهم تو را
من ماندم و آن غنچه ها با خاطرات تلخ تو
اينك من و اين قلب من يادم نمي آرد تو را
در دفترم جايي نبود كز اسم تو خالي شود
اينك همين دفتر دگر، يادم نمي آرد تو را
وقتي خيانت ديدم و ديدم تو را از خود به دور
گفتم بري بهتر شود ديگر نمي خواهم تو را
اينك من و اين بوستان با غنچه هاي لب به لب
با آن همه احساس و غم ديگر نمي خواهد تو را
خاكسترم كردي ولي، اموختي اين قصه را
عشقت به تاراجم دهد ديگر نمي خواهم تو را
ديگر نمي خواهم تو را...