بن بست خاطرات یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

بن بست خاطرات

دور شديم از هم
به قدر دو عشق
دو هزار خاطره
از هزار كوچه
زير بارانهاي گاهي تند
براي تو
گاهي آرام
براي من...
من ميخواهم راه ببرم از چشمانت
به آن كوچه ها
كه تو هنوز نيامده بودي ازشان بگذري
اما من
زير برف باران
باپاهاي خيس زق زق كن
به انتظار ايستاده بودم
براي چشمهايي كه نيامد
ايستاده بودم
..
تو به سرانگشتهاي من مي آويزي و مي پيچي
تا مگر گرماي تني تب دار
در سرماي اطاقهاي خالي و ساكت را
دوباره پيدا كني..
نميشود
ماهركدام
بن بست خاطرات خوديم
هزار خروار آجر آوارگيهاي مكرر



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:انگشت,ایستاده,خیس,خاک,ساکت,بن بست,خاطرات,اوارگی,گاهی,تند,عشق,هنوز,کوچه,باران,

  • narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    بن بست خاطرات

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا