...نمیتوانم
دست خودم نیست
این اشکها می ریزند
سعی میکنم
تو را به یاد اورم
و حرفهایت را
می خوانم
گریه عقب نشینی میکند
بغض جانشین میشود
میمانم
نمیدانم چه بگویم
نمیدانم
چرا در گذشته
نبودیم
و اکنون
در سکوت اینده
همنشین
سنگین بودنی هستیم
که
کم نیست
...نمیتوانم
قطره های زودگذر باران را نادیده بگیرم
و همینطور
تو را
و عشق تورا