من می مانمـ و قصه ی تو یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

من می مانمـ و قصه ی تو

غروب که می شود

دست از سرِ ثانیه ها برمی دارمـ و تنها به تو فکر می کنمـ . .

پلک هایمـ کنارِ نفسهایتــ سنگینی می کند و خدا برایمـ از تو می گوید . .

وقتی قصه اش به نقطه می رسد

تو آخر قصه نشسته ای رویِ دستانِ خدا

و نگاهتــ مبهوت نگاهِ بی کلامـ من است . .

خدا در انتهایِ وجودمـ آرامـ به من می رسد

و تو را روی دیواره ی بلند قـلبمـ تنها می گذارد . .

من می مانمـ و قصه ای

که روی قلبمـ

قدر دستانِ خدا سنگینی می کند . . .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:خدا,سنگین,خدا,تنها,انتها,دیوار,قلب,غروب,

  • narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    من می مانمـ و قصه ی تو

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا