لحظه هاي شب با باران گره خورد تا صبح یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

لحظه هاي شب با باران گره خورد تا صبح

لحظه هاي شب با باران گره خورد تا صبح
هي باريد بر پنجره
و مرا بيدار نگاه داشت
توهم بيدار بودي
تنها در بستر بيماريت به چه فكر ميكردي؟
ترنم ملايم لالاييم را بر خود شنيدي؟
سرشار از رهاييست
سرشار از بوسه هايي كه درد هايت را به يغما ميبرد
خدا را ميبويي
او كه در رنگ پريدگي اين روزها بيشتر بر قلبمان ميخندد
باز هم حس ميشود
و كساني كه در تردد آمد و رفت اين ايام كنار ما ميمانند
سلامي ميدهند
و حالي ميجويند....
نميتوانم بخوابم
نميتوانم بي تو بخوابم
فضاي اطاق را بوي عطر مادرم پر كرده است
به خوابي شيرين رفته است
تمام دلهره هايم را
كنار آرام بي قرار اين شبها نفس ميكشم
من
اين چشمها را به ياد تو بوسيده ام
اين باران امشب با دل من همراه است
خوب من اندكي بخواب
من بيدارم دربرت...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:سرشار,عطر,مادر,نفس,امشب,اندک,خواب,درد,پریدگی,فضا,اتاق,دلنوشته زیبا,بیمار,صبح,پنجره,یغما,

  • narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    لحظه هاي شب با باران گره خورد تا صبح

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا