تنها کمی از خدا یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

تنها کمی از خدا

روز قسمت بود . خدا هستی را قسمت می کرد . خدا گفت : « چیزی از من
بخواهید ، هر چه که باشد ، شما را خواهم داد . سهم تان را از هستی طلب کنید ، زیرا خدا بسیار بخشنده است . »

و هر که آمد ، چیزی خواست . یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن . یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز . یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را .

در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت : « من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم . نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ ، نه بالی و نه پایی ، نه آسمان و نه دریا ، تنها کمی از خودت ، تنها کمی از خودت به من بده . »

و خدا کمی نور به او داد .

نام او کرم شب تاب شد .

خدا گفت : « آن که نوری با خود دارد ، بزرگ است . حتی اگر به قدر ذره ای باشد . تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی . »

و رو به دیگران گفت : « کاش می دانستید که این کرم کوچک ، بهترین را خواست ، زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست . »

هزاران سال است که او می تابد . روی دامن هستی می تابد . وقتی ستاره ای نیست . چراغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


narvan1285

نارون

narvan1285

http://narvan1285.loxblog.com

یک نفس تا خدا

تنها کمی از خدا

یک نفس تا خدا

ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

یک نفس تا خدا