یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

اینجا دنیای دیگری است

گاهی عمر تلف میشود ؛
به پای یک احساس ....
گاهی احساس تلف میشود ؛
به پای عمر !

و چه عذابی میکشد ،
کسی که هم عمرش تلف میشود ؛
هم احساسش ...


------------------------------------------

چشمانت را ببند تا ببینی !
گوشهایت را ببند تا بشنوی !
سکوت کن تا همه فریاد شوي !
اگر میخواهی مرهم شوی ، باید زخم ببینی !
اگر میخواهی پیروز شوی ، باید شکست بخوری !
اگر میخواهی به مقصدبرسی ، باید ساکن شوی !
اگر میخواهی بایستی ، باید حرکت کنی !
اگر میخواهی زنده بمانی ، باید بمیری !
باید اسیر شوی تا رها شوی !
اینجا دنیای دیگری است
باید گم شوی تا پیدایت کنند

javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:رها,پیدا,احساس,چشم,سکوت,مقصد,ساکن,دنیا,عذاب,فریاد,
  • گلایه مجنون از خدا

    یک شبی مجنون نمازش را شکست

    بی وضو در کوچه لیلا نشست

    عشق آن شب مست مستش کرده بود

    خالی از جام الستش کرده بود

    گفت یارب از چه خارم کرده ای

    بر صلیب عشق دارم کرده ای

    خسته ام زین عشق دل خونم مکن

    من که مجنونم تو مجنونم مکن

    مرد این بازیچه دیگر نیستم

    این تو لیلای تو من نیستم

    گفت ای دیوانه لیلایت منم

    در رگت پیدا و پنهانت منم

    سال ها با جور لیلا ساختی

    من کنارت بودم و نشناختی

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: جمعه 19 آبان 1391برچسب:لیلا,مجنون,دیوانه,عشق,صلیب,عشق,سال,پیدا,پنهان,
  • این روزها

    این روز ها
    صدا سکوتت را که می شنوم
    هم نوای صدای ویلون ها
    می شوم
    .
    نت ها را بالا می روم
    .
    میان سازه نگاه تو
    نفسم می رقصد
    .
    قلبم ریتم آهنگت را
    که می نوازد
    خالی می شود
    از هر حس
    سنگین و رنگی
    .
    نور پیدا می شود
    .
    زیبا می شود
    .
    شبیه شیشه ی بوسه هایت
    می شود آنسوی ابرها را
    از میانشان دید

    javahermarket

  • نوشته : نارون
  • تاریخ: چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:این روزها,شیشه,پیدا,زیبا,بوسه,ابر,سنگین,اهنگ,نفس,رقص,سکوت,صدا,انسو,ابر,نت,نوا,
  • داستان واقعي

    صبح ها مسیر ثابتی دارم و اگر عجله نداشته باشم آنقدر در ایستگاه منتظر می مانم تا تاکسی مورد علاقه ام برسد. در واقع راننده این تاکسی را دوست دارم. راننده پیر و درشت هیکلی با دست های قوی و آفتاب سوخته و چشم های مشکی رنگ است که تابستان و زمستان سر شیشه ماشین را باز می گذارد و با آنکه چهار سال است بیشتر صبح ها سوار ماشینش می شوم فقط سه چهار بار صدای بم و خش دارش را شنیده ام. ماشینش نه ضبط دارد، نه رادیو و شاید همین سکوت، حضورش را این چنین لذت بخش می کند. ما هر روز از مسیر ثابتی می رویم، فقط چهارشنبه های آخر هر ماه راننده مسیر همیشگی مان را عوض می کند. یکی از چهارشنبه های آخر ماه به او گفتم «از این طرف راهمون دور می شه ها.» «می دونم.» دیگر هیچ کدام حرفی نزدیم و او باز هر روز از مسیر همیشگی می رفت و چهارشنبه های آخر ماه مسیر دورتر را انتخاب می کرد. چهارشنبه آخر ماه پیش وقتی از مسیر دورتر می رفت، سر یک کوچه ترمز کرد نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت، بعد گفت؛ «ببخشید الان برمی گردم» و از ماشین پیاده شد. دوباره کمی این طرف و آن طرف را نگاه کرد، یک کوچه را تا نیمه رفت و برگشت بعد سوار شد و رفتیم. به دست هایش نگاه کردم، فرمان را آنقدر محکم گرفته بود که ترسیدم از جا کنده شود، اما لرزش دست هایش پیدا بود، پرسیدم «حالتون خوبه؟» گفت «نه.» نگاهش کردم و بعد برایم تعریف کرد.چهل و شش سال پیش عاشق دختر جوانی می شود. چهارشنبه آخر یک ماه دختر جوان به او می گوید خانواده اش اجازه نمی دهند با او ازدواج کند. راننده از دختر جوان می خواهد لااقل ماهی یک بار او را از دور ببیند. دختر جوان قول می دهد تا آخر عمر چهارشنبه آخر هر ماه سر این کوچه بیاید. چهل و شش سال دختر جوان چهارشنبه آخر هر ماه سر کوچه آمده، راننده او را از دور دیده و رفته است. از راننده پرسیدم «دختر جوان ازدواج کرد؟» نمی دانست. پرسیدم «آدرسشو دارین؟» نداشت. در این چهل و شش سال با او حتی یک کلمه هم حرف نزده بود فقط چهارشنبه های آخر هر ماه دختر جوان را دیده بود و رفته بود. راننده گفت «چهل و شش سال چهارشنبه آخر هر ماه اومد ولی دو ماهه نمیاد.» به راننده گفتم «شاید یه مشکلی پیش اومده.» راننده گفت «خدا نکنه» بعد گفت «اگر ماه دیگر نیاد می میرم.»

    javahermarket

    صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


    narvan1285

    نارون

    narvan1285

    http://narvan1285.loxblog.com

    یک نفس تا خدا

    اینجا دنیای دیگری است

    یک نفس تا خدا

    ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

    یک نفس تا خدا