یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

هیچوقت به یک زن دروغ نگو

 

مردی با همسرش تماس گرفت و گفت:” عزیزم ازم خواستن که با رئیس و چنتا از دوستاش برای ماهیگیری به کانادا بریم”

 

ما به مدت یک هفته اونجا می مونیم.این فرصت خوبیه تا ارتقای شغلی که منتظرش بودم بگیرم پس لطفا لباس کافی برای یک هفته برام بردار و وسایل ماهیگیریمو هم آماده کن

 

ما از اداره حرکت می کنیم و من سر راه وسایلم رو از خونه بر می دارم ، راستی اون لباسای راحتی ابریشمی آبی رنگه رو هم بردار!

 

زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیرطبیعیه اما بخاطر این که نشون بده همسر خوبیه دقیقا کارایی رو که همسرش خواسته بود انجام داد.

 

هفته بعد مرده اومد خونه ، یک کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب ومرتب بود.

 

همسرش بهش خوش آمد گفت و ازش پرسید ماهی هم گرفتی یا نه ؟

 

مرد گفت :”آره یه عالمه ماهی قزل آلا،چند تا ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم. اما چرا اون لباس راحتیارو که گفته بودم واسم نذاشتی ؟”

 

زن جواب داد : لباسای راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم!!!

 

 

 

خدایا تو دانی که در زندگانی چه کرده به من مهربانی من

 

خدایا تو دانی که این مهربانی شده دشمن جاودانی من

 

کسی که دلم را کشیده خدایا در اتش غم

 

نگفته که با او به غیر محبت چه کرده دلم

 

بلا دیدم از دل خطا دیدم از دل

 

نخواهم دلی را دل قابلی را که شد باعث نا توانی من

 

به عشقی اسیرم به دردی دچارم

 

که از محنت ان قراری ندارم

سیه شد از آان زندگانی من...............

javahermarket

داستان نامه پیرزن

يك کارمند پست که به نامه‌هايي که آدرس نامعلوم داشتند، رسيدگي مي‌کرد، متوجه نامه اي شد که روي پاکت آن با خطي لرزان نوشته شده بود نامه‌اي به خدا !

با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه اين طور نوشته شده بود:

خداي عزيزم بيوه زني هشتاد و سه ساله هستم که زندگي ام با حقوق نا چيز باز نشستگي مي‌گذرد. ديروز يک نفر کيف مرا که صد دلار در آن بود دزديد. اين تمام پولي بود که تا پايان ماه بايد خرج مي‌کردم. يکشنبه هفته ديگر عيد است و من دو نفر از دوستانم را براي شام دعوت کرده‌ام، اما بدون آن پول چيزي نمي‌توانم بخرم. هيچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگيرم . تو اي خداي مهربان تنها اميد من هستي به من کمک کن ...

کارمند اداره پست خيلي تحت تاثير قرار گرفت و نامه را به ساير همکارانش نشان داد. نتيجه اين شد که همه آنها جيب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاري روي ميز گذاشتند. در پايان نود و شش دلار جمع شد و براي پيرزن فرستادند ...

همه کارمندان اداره پست از اينکه توانسته بودند کار خوبي انجام دهند، خوشحال بودند. عيد به پايان رسيد و چند روزي از اين ماجرا گذشت، تا اين که نامه ديگري از آن پيرزن به اداره پست رسيد که روي آن نوشته شده بود: نامه‌اي به خدا !

همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنين بود :

خداي عزيزم، چگونه مي‌توانم از کاري که برايم انجام دادي تشکر کنم.. با لطف تو توانستم شامي ‌عالي براي دوستانم مهيا کرده و روز خوبي را با هم بگذرانيم. من به آنها گفتم که چه هديه خوبي برايم فرستادي ... البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته‌اند.

javahermarket

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 154 صفحه بعد


narvan1285

نارون

narvan1285

http://narvan1285.loxblog.com

یک نفس تا خدا

هیچوقت به یک زن دروغ نگو

یک نفس تا خدا

ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

یک نفس تا خدا