نیمه شب آواره وبی حس وحال یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

نیمه شب آواره وبی حس وحال

نیمه شب آواره وبی حس وحال درسرم سودای جامی بی زبان

پرسه ای آغازکردیم درخیال دل به یاد آورد ایام وصال

ازجدایی یک دوسالی می گذشت یک دو سال از عمر رفت وبرنگشت

دل به یاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را

آن نظربازی آن اسرار را آن دو چشم مست آهو واررا

هم چو رازی مبهم وسربسته بود چون من از تکرار او هم خسته بود

آمد وهم آشیان شد با من او هم نشین وهم زبان شد بامن او

خسته جان بود وکه جان شد با من او ناتوان بود وتوان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگی این چنین آغاز شد دلبستگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر وای ازآن عمری که با اوشد به سر

مست او بودم زدنیا بی خبر دم به دم این عشق می شد بیشتر

آمد ودر خلوتم دم ساز شد گفتوگوها بین ما آغاز شد

گفتمش،گفتمش:در عشق پابرجاست دل گرگشایی چشم دل زیباست دل

گرتو ذورعمان شوی دریاست دل بی تو شام بی فرداست دل

دل از عشق روی توهیران شده درپی عشق تو سرگردان شده

گفت،گفت:درعشقت وفادارم بدار من تو را بس دوست می دارم بدار

شوق وصلت را به سردارم بدار چون تویی اخمور خمارم بدار

با تو شادی می شود غم های من باتو زیبا می شود فردای من

گفتمش:عشقت به دل افسون شده دل ز جادوی رخت افسون شده

جزتو هریادی به دل مدفون شده عالم اززیبایی ات مجنون شده

برلبم بگذاشت لب یعنی خموش طعم بوسه ازسرم برد عقل وهوش

درسرم جزعشق او سودا نبود بهرکس جزاودراین دل جا نبود

دیده جزبرروی او بینا نبود همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود

خوبی او شهره ی آفاق بود در نجابت،درنکوهی طاق بود

روزگار؛روزگار اما وفا با ما نداشت طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیشه پای عشق ما سنگی گذاشت بی گمان از مرگ ما پروا نداشت

آخر این قصه هجران بود و بس حسرت ورنج فراوان بود وبس

یار مارا ازجدایی غم نبود درغمش مجنون عاشق کم نبود

برسرپیمان خودمحکم نبود سهم من ازعشق ماتم نبود

بامن دیوانه پیمان ساده بست ساده ام آن عهد و پیمان را شکست

بی خبر پیمان یاری راشکست این خبر ناگاه پشتم را شکست

آن کبوترعاقبت ازبندرست رفت وبا دلداری دیگر عهدبست

با که گویم اوکه همخون من است خصم جان وتشنه ی خون من است

بخت بدبین،وصل اوقسمت نشد این گدا مشمول آن رحمت نشد

آن طلا حاصل به این قیمت نشد

عاشقان راخوش دلی تقدیر نیست با چنین تقدیربد،تدبیرنیست

ازغمش بادود ودم همدم شدم باده نوش غصه ی اومن شدم

مست ومخمورخراب ازغم شدم ذره ذره آب گشتم کم شدم

آخرآتش زد دل دیوانه را سوخت بی پروا پر پروانه را

عشق من؛عشق من ازمن گذشتی،خوش گذر بعدازاین حتی تو اسمم رانبر

خاطراتم را توبیرون کن زسر دیشب از کف رفت،فردارانگر

آخراین بارازمن بشنوپند برمن وبرروزگارم دل مبند

عاشقی رادیرفهمیدی چه سود عشق دیرین گسسته تاروپود

گرچه آب رفته بازآید به رود ماهی بی چاره اما مرده بود

بعدازاین هم آشیانت هرکس هست باش با او یاد تو مارا بس است

باش با یادتو مارا بس است



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


narvan1285

نارون

narvan1285

http://narvan1285.loxblog.com

یک نفس تا خدا

نیمه شب آواره وبی حس وحال

یک نفس تا خدا

ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

یک نفس تا خدا