آزمون بود و تمنای دو عشق بیستون بود و ت
آزمون بود و تمنای دو عشق بیستون بود و تمنای دو دوست
در زمانی که چو کبک
تیشه میزد«فرهاد»! خنده میزد«شیرین»
نه توان گفت به جانبازی فرهاد
«افسوس»
نه توان کرد ز بیداری شیرین
«فریاد»
کار شیرین به جهان شور برانگیختن است
عشق در جان کسی ریختن است !
کار فرهاد برآوردن میل دل دوست .
خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آویختن است.
رمز شیرینی این قصه کجاست؟
که نه تنها شیرین بی نهایت زیباست؟
آن که آموخت به ما درس محبت میخواست:
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابت بودت هر نفسی
به وصالی برسی یا نرسی!
سینه بی عشق مبادا!!!
نظرات شما عزیزان: