نمیدانم چرا رفتی؟ یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

نمیدانم چرا رفتی؟

شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني

تو را با لهجه ي گل هاي نيلوفر صدا كردم.

تمام شب براي باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم.

پس ازِ يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس

تو را از بين گل هايي كه در تنهايي ام روييد

با حسرت جدا كردم

و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي:

دلم حيران و سرگردان چشماني ست رويايي

و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم تو را در دشتي از تنهايي وحسرت رها كردم.

همين بود آخرين حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگينت

حريم چشمهايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم.

نمي دانم چرا رفتي؟

نمي دانم چرا؟

شايد خطا كردم

و تو بي آن كه فكر غربت چشمان من باشي نمي دانم كجا ، تا كي ، براي چه ،ولي رفتي!

و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد

نمي دانم چرا ؟

شايد به رسم و عادت پروانگي مان باز براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم...!!.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


narvan1285

نارون

narvan1285

http://narvan1285.loxblog.com

یک نفس تا خدا

نمیدانم چرا رفتی؟

یک نفس تا خدا

ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

یک نفس تا خدا