عشق واقعی... یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

عشق واقعی...

مرد وزن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند .

آن ها عاشقانه يک ديگر را دوست داشتند.

زن جوان : يواش تر برو عزيزم . من می ترسم مرد جوان : نه .

اين جوری خيلی بهتره

زن جوان : خواهش می کنم . من خيلی می ترسم

مرد جوان : خوب ولی بايد بهم بگی که دوستدارم

زن جوان : دوست دارم . حالا می شه يواش تر برونی

مرد جوان : منو محکم تربگير

زن جوان : خوب . حالا می شه يواش تربری

مرد جوان : باشه ولی به شرطی که کلاهايمنی منو برداری

و روی سر خودت بذاری ؛ آخه نمی تونم راحت برونم .

اذيتم می کنه روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود:

برخورد موتور سيکلت باساختمان حادثه آفريد . در اين سانحه که

به دليل بريدن ترمز موتور سيکلت رخ داد ؛يکی از دو سر نشين

زنده ماند و ديگری در گذشت

مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی يافته بود .. بدون اينکه زن

جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه ايمنی خود را بر سر او گذاشت

و خواست تا برای آخرين باردوستت دارم را از زبان او بشنود و

خودش رفت تا او زنده بماند



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


narvan1285

نارون

narvan1285

http://narvan1285.loxblog.com

یک نفس تا خدا

عشق واقعی...

یک نفس تا خدا

ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

یک نفس تا خدا