یک درصد انتظار + سنگینی سکوت... یک نفس تا خدا
.:: Your Adversing Here ::.
 

یک درصد انتظار + سنگینی سکوت...

اشکهايم را بر پيچکي از گلايه مي بندم و چشمانم را هاله مي کنم بر روزهاي رفته
وآهي مي کشم بر روزهاي سوخته ام .خداي من چه روزگار مبهم و درهمي ست.چه نافرجام تاريکي ست؛ افتادم تو گودال تاريکي که نه راه پس دارد و نه راه پيش... اي سرنوشت از تو کجا مي توان گريخت...کجا مي توان بريد...اي سرنوشت چطور ميشه نشست و دم نزد وقتي يکي يکي آرزوهايت رنگ مي بازند
وقتي ذره ذره وجودت توي اين مرداب لعنتي؛ روزي هزار بار مي پوسه و خم ميشه
آخه تا کي مي خواهي بر پاهاي خسته ام زنجير تنهايي قفل کني.........
هيچ کس تنهاييم را حس نکرد... هيچ کس نفهميد پشت اين حنجره غم آلود چه بغض سنگيني مي گذرد...سينه ام را حبس مي کنم پر از گلايه هاي سکوت... پلک هايم را خيس مي کنم بر گونه خشکيده ام...
نازنين؛ ميدانم که در تکه اي از قلب تو هم جايي ندارم...گاهي وقتا فکر مي کنم انگاري حسرت با تو بودن بر قلبم حکاکي شده.
چه ناتمام ماند نگاهم پشت اين پنجره خيس....آه؛ چه اميد بي پاياني!!
نميدانم؛ شايدم ديوار دلم آنقدر بلند و سياه است که لياقت به آغوش کشيدن و فشردن دستاي پر مهر تو را ندارد. شايدم اين تقدير سرنوشته و يا شايدم...! .کاش مي شد اين سرنوشت را جور ديگر نوشت...کاش مي شد سنگيني گريه هايم را باور مي کردي.. کاش مي شد التماس اشکهايم را از روي نگاهم مي فهميدي و حس مي کردي. کاش مي شد قفل سنگين اين انتظار تلخ را از روي چشماي خيسم با دستاي مهربونت پاک مي کردي....
آخه نازنین چگونه بتوانم فراموشت کنم... مگه ممکنه!؟
همان طور که شاپرک ها نمي توانند دشت آبي اسمان را از ياد ببرند
من هم چشمان زيبايت را نمي توانم فراموش کنم . تصوير زيبايت نه تنها در ذهنم بلکه در قلبم جاي دارد؛ اي کاش بداني قصر آرزوهايم را در ساحل چشمانت ساخته ام تا قلب مهربانت مداوايي باشد براي عشق پاک و مقدسم...
نازنينم ميدانم اميد بستن به يک درصد هم خيال واهي است ولي بدان ريزه ريزه نفس مکيدن از ته روزنه سوراخ قفسم برايم عادتي ست تحمل زا.
پس تا نفس تو سينه باقي ست منم کنار جاده غريبي که هنوزم هزاران قلب شکسته در پشت تابلوي عبور ممنوع مانده اند؛اتراق مي کنم و کفش هايم را بر چاله هاي تاريک اين جاده مي بندم و چشمم را به سياهي اين جاده مي دوزم؛ به اميد آنکه روزي بيايي و اين خاموشي جاده را ويران کني...

خدايا مي بيني آخر شدم بازيچه اين سرنوشت شوم...هر کجا که دلش خواست برد و شوتم کرد. مي بيني چه انتظار تلخي برايم صادر شد....نميدانم به کدامين جرم ولي ميدانم که بايد منتظر بمانم...
خدايا گاهي وقتا فکر که مي کنم مي بينم؛ وقتي بودن و نبودنم يکيست پس باشد که نباشيم...
گاهي وقتا به سرم مي زنه براي هميشه از اينجا وداع کنم و بيام پيش تو....
خيلي خستم؛خدايا...درياب مرا....!!
+=+=+=+=+=+=+=+=+=+
* دل را به کف هر که نهم باز پس آرد ...... کس تاب نگهداري ديوانه ندارد...ندارد..!!*



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


narvan1285

نارون

narvan1285

http://narvan1285.loxblog.com

یک نفس تا خدا

یک درصد انتظار + سنگینی سکوت...

یک نفس تا خدا

ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد دنیا چو هست برگذر این نیز بگذرد

یک نفس تا خدا